اوایل آرمانی تر فکر می کردیم و هدف ما هم کتاب خوان کردن عامه مردم بود. بعد از مدت کمی فهمیده بودیم کسانیکه داخل مترو شاغل هستند مثل خیلی از کارمندان وقت آزاد زیاد دارند. روزی چند نفرشان می آمدند داخل فروشگاه ما؛ هم کتاب ها را نگاهی می کردند و هم گپ می زدیم. به دلیل برخورد گرم بچه ها، کار به درد دل و انتخابات و احمدی نژاد و ... هم می رسید.
یکی از مسئول های سکو -که وظیفه اش کنترل مسافرها در زمان سوار و پیاده شده بود- طی چند سری صحبت و گفتگو با هم رفیق شدیم. به او گفتم شما که اینقدر کارتان کم است چرا در اوقات بی کاری کتاب نمی خوانید؟ گفت اتفاقا خودم اهل کتاب هستم، حتی دوره تندخوانی هم گذرانده ام اما کتاب گران شده به همین دلیل بیشتر از کتابخانه کتاب می گیرم. گفتم خیلی خوبه، چه جور کتابی علاقه داری به شما معرفی کنم ببری و بخوانی؟ گفت در زمینه شهدا دنبال الگو می گردم. مدل رفتار با همسرم را می خواهم از شهدا یاد بگیرم. گفتم کتاب های نیمه پنهان ماه را خوانده ای. گفت بعضی هایش را، فقط دیرم شده الان پِیجَم می کنند کجایی؟! گفتم بیا این نیمه پنهانِ شهید ناصر کاظمیِ. فقط یک چیزی، مایه داری حال می کرده. این کارش زیاد مهم نیست بقیه زندگیش را نگاه کن. گفت باشه. تشکری کرد و سریع از فروشگاه به سمت پله برقی ها دوید.
هنوز یک ربع نگذشته بود. داشتم با یکی از مشتری ها صحبت می کردم که داخل فروشگاه شد و با عجله گفت: این را که خوانده بودم سریع یکی دیگه بده برم سرِ کارم. گفتم این یکی را خواندی؟ کتاب پرواز تا بی نهایت؛ زندگی شهید باباییِ. بعضی از علما به عنوان کتاب اخلاق معرفی می کنند. رفت بعد یک ساعت و نیم آمد و گفت خواندم یک کتاب دیگه بده! یک نگاهی به قطر کتاب کردم یک نگاه به او. گفتم مطمئنی که خواندی دیگه؟ ما که سر ِکار نیستیم؟! گفت نه بابا می خوای بپرس، از هر جایی دلت می خواهد. یکی دوتا داستان را پرسیدم. تا شروع می کردم بقیه داستانها را می گفت. گفتم باشه، خوبه! یک پیشنهاد متفاوت. کتاب اخلاقی پیشنهاد کنم می خوانی؟ گفت مثلا چی؟ گفتم کتاب جلسه اخلاق های آقای حق شناس. حاج آقا را که می شناسی؟ بله که می شناسم. آره اسم کتاب مواعظِ. آقای جاودان تاکید دارند که همه خانواده ها باید این دوجلد را داشته باشند و همه اعضای خانواده باید مطالعه کنند. حاج آقا می گویند این کتاب حرف حسابه. اگر کسی بخواند عمرش تلف نمی شود. فعلا جلد یک را شروع کن ببینم چند دقیقه ای(!) تمام می کنی.
*
معمولا غروب ها مغازه اینقدر شلوغ می شود که 4-3 ساعت خیلی سریع می گذرد. ساعت 7شب جمع و جور کردیم و چراغ ها را خاموش کردیم و رفتیم سوار قطار بشویم. از پله برقی رفتیم پایین دیدیم نشسته روی صندلی ایستگاه و بدجوری رفته توی بحرِ کتاب. گفتم چی شد؟ صفحه چندی؟ گفت: هان، سلام. بابا عجب کتابیِ. چرا از اول این را ندادی. خیلی باحاله. گفتم می بینم که بدجوری رفتی توی کتاب. حالا صفحه چندی؟ گفت زیاد نخواندم یعنی خواستم بخوانم ولی نشد. خیلی حرف دارد برای گفتن. اصلا نمی شود همین جوری رفت جلو. الان صفحه بیست و پنجم! هر خط را چند بار می خوانم. می رسم آخر صفحه می آیم از اول شروع می کنم. چی کار کرده آقا حق شناس!
اولین سوال مشتری ها
اوایل کار اولین سوال مشتری ها این بود که «کتابهای شما چند درصد تخفیف است؟». تلاش برای اینکه روی پای خود ایستادن و ارزش کتاب های خوب و خیلی دلایل دیگر نتیجه اش تخفیف ندادن بود. مدتی برای مشتری ها استدلال می کردیم که به این دلیل و آن دلیل نباید تخفیف داد و تخفیف نمی دهیم. دیدیم فایده ای ندارد و قبلاً دیگرانی، ذائقه مردم را عوض کرده اند.
بعد از آن هرکسی این سوال را می کرد با یک جمله جواب می دادیم: « مگر برای پیتزا هم تخفیف می گیرید؟!» و طرف مقابل اول هاج و واج می ماند که یعنی چی؟! و بعد که کمی فکر می کرد، ما هم توضیح می دادیم چطور وقتی ساندویچ و پیتزا می خرید تخفیف نمی گیرید ولی برای کتاب دنبال تخفیف می گردید؟!
دیگر نیازی به استدلال و مثال نیست و مشتری های ما می دانند که تخفیف کتاب به ضرر کتاب های خوب است نه به نفع آنها!